[93/6/27] نظر() / برچسب ها:
سلام
نمیدونم چطور شد قلم سر خورد روی کاغذ و کلمات برای خودشون جولان دادند تا شعری از آب درآمد بدون نظم و قافیه و مشوش... ولی برای تخلیه خستگی روزانه بدک نبود!
من و جمع رفیقان بی قراریم سوای هرچه خط، دلواپسانیم
هر آنچه رشتهایم در آن دو 4سال تمامش پنبه گردیده به یکسال
حیا از کل ایران دور گشته به تیغ اعتدال، مهجور گشته
زنان شهر چادرها دریدند به روی پای خود ساپورت کشیدند
نداشتیم موردی تا این وقاحت تکلم با اجانب! اینقدر راحت؟
حجاب از کشور من رخت بسته مساجد غمزده با درب بسته
جوانان از زنان سبقت گرفتند به تیغ، زیرابرو بر گرفتند
سوسولها بر سر بازی بیلیارد بریزند پول خود میلیارد میلیارد
زمان احمدی کی اینچنین بود کجا شیطان اینقدر جری بود
به عزم بیبدیل حاج محمود نبُرد از این زمین یک ذره هم سود
همیشه غصه دار و دست بسته ز پیکاران دلیران گشته خسته
در این دنیای پر رنگ غم انگیز نمانده یار دین، واجب شده خیز
به پاخیزید از خواب هشت ساله که اهل دین شدند حیران و واله
روا نیست بیش از این در خواب باشیم که ما خوش غیرتان داغتر ز آشیم